ninimoon

شب بد

دیشب یه شب خیلی بدبود من که داشت خوابم میبرد یه دفعه شوهرم صدام زد بدو بریم بیرون منم تواتاق خواب روتخت بودم باهول بیدارشدم تابیام پایین تکوناش تموم شد چادرمو برداشتم بدو زدم بیرون ازترس نفس نفس میزدم بعدش که آروم شد رفتم خونه لباس پوشیدم پتو وقرصامو اینارو برداشتم باشوهرم ازخونه زدیم بیرون خیلی حالم بدبود دست وپام ضعف میرفت بیشترم بخاطر نی نیم نگران بودم که نکنه اتفاقی برای بیوفته
1 دی 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ninimoon می باشد